جدول جو
جدول جو

معنی اهل بغی - جستجوی لغت در جدول جو

اهل بغی
مردم نافرمان و بدکردار و ستمگر
تصویری از اهل بغی
تصویر اهل بغی
فرهنگ فارسی عمید
اهل بغی(اَ لِ بَغْیْ)
شریر. مفسد. ظالم. (آنندراج). و رجوع به اهل شود، زن. (شرح قران السعدین از آنندراج) :
کرده زنخ شان ز محاسن کنار
اهل زنخ راز محاسن چه کار.
امیرخسرو (از آنندراج)
لغت نامه دهخدا
اهل بغی
ستمکاران
تصویری از اهل بغی
تصویر اهل بغی
فرهنگ لغت هوشیار

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از اهل بیت
تصویر اهل بیت
افراد خانواده، خاندان پیغمبر اسلام
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از اهل بخیه
تصویر اهل بخیه
دارای عادت یا رفتار ناپسند مثلاً طرف اهل بخیه بود و از فاصلۀ دومتری بوی تریاک دهنش می آمد، ناوارد و بی تجربه در کاری، دارای مهارت در امری
فرهنگ فارسی عمید
(بَ)
بیست و یکمین از خانان ازبک خیوه است که تا 1153 هجری قمری امارت داشته است، نام رودی است که نوث قصبۀ ناحیت ایلاق به ماوراءالنهر بر لب اونهاده است. (حدود العالم)
لغت نامه دهخدا
(اَلِ لُ غَ)
لغت دان. لغوی
لغت نامه دهخدا
(اَ لِ بَ / بِ)
کسان خانه و ساکنان آن. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (آنندراج). کسان خانه. مردم خانه. (یادداشت بخط مرحوم دهخدا) : یک نفس را فدای اهل بیتی باید کرد. (کلیله و دمنه). و کدام خدمت در موازنۀ آن کرامت آید که در غیبت من بنده، اهل بیت را ارزانی فرموده است. (کلیله و دمنه). اهل بیت شیخ شادی آن شام تضرع بسیار کردند. (انیس الطالبین ص 105). من و اهل بیت من سر بر زمین نهادیم و تضرع و زاری کردیم. (انیس الطالبین ص 104).
لغت نامه دهخدا
(اَ لِ بَ لَ)
مردم شهر. سکنۀ بلد. و رجوع به اهل شود
لغت نامه دهخدا
(اَ لِ بَ یَ)
کسی که حرفۀ دوزندگی دارد. بخیه کار، مرتد. از دین برگشته. آن مسلمان که منکر یکی از ضروریات دین شود و آن را دو قسم بود: مرتد فطری و مرتد ملی. برای تفصیل احکام فقهی آن رجوع به کتاب شرایعالاسلام و به البیان و التبیین ج 2 ص 100 و 121 شود
لغت نامه دهخدا
(اَ لِ بَرر)
مردم بیابان. رجوع به بر شود
لغت نامه دهخدا
تصویری از اهل لغت
تصویر اهل لغت
لغت دان، لغوی
فرهنگ لغت هوشیار
زه و زاد زاد و رود من زآفت زاد و رود غمناک - دل درتب گرم و دیده نمناک (تحفه العراقین خاقانی) پلو خوران (گویش گیلکی) ساکنان یک حانه افراد خانواده، خاندان پیغمبر خویشان پیغمبر: اگر خواهی که با حشمت زاهل البیت دین باشی بباید در ره ایمان یکی تسلیم سلمانی. (سنائی)، زن وفرزندشخص
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اهل بخیه
تصویر اهل بخیه
پالان دوزانی که خود را درزی (خیاط) می نامند درزی نمایان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اهل بخیه
تصویر اهل بخیه
اهل فن، صاحب سررشته، وارد به کار
فرهنگ فارسی معین
خاندان، دوده، سلاله، فامیل
فرهنگ واژه مترادف متضاد